---✧[]ازدواج اجباری![]✧---
P³
(پرش زمانی به بعد مدرسه)
ات ویو
بلاخره زنگ خورد داشتم میرفتم که یهو یه ماشین کنارم وایساد اول فک کردم بابامه ولی بعد فهمیدم جونگ کوکه
جونگ کوک:من میرسونم ات
ات:نه نمیخواد خودم میرم
جونگ کوک:لج نکن میرسونمت
ات:باشه ممنون
(۵مین بعد ویو ماشین)
جونگ کوک:ات
ات:هو؟
جونگ کوک:ازم متنفری؟
ات:نه چرا باید ازت متنفر باشم(الکی)
جونگ کوک:دروغ نگو معلومه ازم متنفری
ات:نه بابا بس کن(خنده ضایع)....چرا وایسادی کوک
جونگ کوک:هرچقدرم که ازم متنفری باشی بازم مال منی بیبی(نزدیک صورت ات میشع)
ات:بس کن کوک داری چیکار میکنی،درو باز کن میخوام برم(یکم دادوکوک درو قفل کرده)
جونگ کوک:نمیخوام
ات:باز کن عوضی(یکم داد)
جونگ کوک:بشین سرجات(داد)
ات:جونگ کوک باز میکنی یا جیغ بزنم؟خودت میدونی اگح بابام بفهمه به من چی گفتی وچیکارم کروی چیکارت میکنه
جونگ کوک:اَه....باشه ات این سری از دستم در رفتی ات(جدی وباصدای بم)
ات:(از ماشین پیاده شد)
ات ویو
بعد اینکه جونگ کوک اون حرف وزد عصبی شدم میخواستم از ماشین پیاده شم دیدم در قفله بهش گفتم درو باز کنه ولی باز نکرد ولی بعد که یه جورایی تهدیدش کردم درو باز کرد واز ماشین پیاده شدم کل راه وداشتم به حرف کوک فک میکردم ورسیدم عمارتمون کع.....
[ادامه دارد...]
[شرط ها]
۶لایک
۵کامنت
[][][][][][][][][][][][][][][][][]
لایک کن پلیز♡♡♡♡
(پرش زمانی به بعد مدرسه)
ات ویو
بلاخره زنگ خورد داشتم میرفتم که یهو یه ماشین کنارم وایساد اول فک کردم بابامه ولی بعد فهمیدم جونگ کوکه
جونگ کوک:من میرسونم ات
ات:نه نمیخواد خودم میرم
جونگ کوک:لج نکن میرسونمت
ات:باشه ممنون
(۵مین بعد ویو ماشین)
جونگ کوک:ات
ات:هو؟
جونگ کوک:ازم متنفری؟
ات:نه چرا باید ازت متنفر باشم(الکی)
جونگ کوک:دروغ نگو معلومه ازم متنفری
ات:نه بابا بس کن(خنده ضایع)....چرا وایسادی کوک
جونگ کوک:هرچقدرم که ازم متنفری باشی بازم مال منی بیبی(نزدیک صورت ات میشع)
ات:بس کن کوک داری چیکار میکنی،درو باز کن میخوام برم(یکم دادوکوک درو قفل کرده)
جونگ کوک:نمیخوام
ات:باز کن عوضی(یکم داد)
جونگ کوک:بشین سرجات(داد)
ات:جونگ کوک باز میکنی یا جیغ بزنم؟خودت میدونی اگح بابام بفهمه به من چی گفتی وچیکارم کروی چیکارت میکنه
جونگ کوک:اَه....باشه ات این سری از دستم در رفتی ات(جدی وباصدای بم)
ات:(از ماشین پیاده شد)
ات ویو
بعد اینکه جونگ کوک اون حرف وزد عصبی شدم میخواستم از ماشین پیاده شم دیدم در قفله بهش گفتم درو باز کنه ولی باز نکرد ولی بعد که یه جورایی تهدیدش کردم درو باز کرد واز ماشین پیاده شدم کل راه وداشتم به حرف کوک فک میکردم ورسیدم عمارتمون کع.....
[ادامه دارد...]
[شرط ها]
۶لایک
۵کامنت
[][][][][][][][][][][][][][][][][]
لایک کن پلیز♡♡♡♡
۱۰.۸k
۰۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.